آن زمانی ک نان را در شهر تقسیم میکردند ...

ب زنی تنها حتی اندک سهمی از نان ها را ندادند...

و او ب ناچار از تن خویش سهمی داد ب مردان...

تا ک هرشب لقمه نانی را تهیه کند...

یکی هست در محله  ما !!!

همه اورا برای یک شب دوس دارند...

حتی برایش آش نذری هم نمی بردند

او با کسی کاری ندارد

خودش را می فروشد

و نان شبش را میخرد

حاج آقا میگوید باید از محله برود

چون همه جوانان مسجدی  از راه ب در شدند

ولی فاحشه با این همه مسجدی

ب راه راست هدایت نشد ؟؟؟

شاید فاحشه ب کارش ایمان دارد

و مسجدی ها نه !!!

نظرات شما عزیزان:

سعید مالکی

ساعت18:44---20 بهمن 1392

سلام .((عارفی را دیدند با ممشعل وجام اب به دست. پرسیدندکجا میروی؟

گفت میروم با این آتش بهشت را بسوزانم وبا این آب.جهنم را خاموشکنم. تا مردم خدا را به خاطر عشق بپرستند.نه به خاطر لذت بهشت و ترس از جهنم )) امیدوارم جوابتون رو گرفته باشید

سعید مالکی

ساعت18:43---20 بهمن 1392

سلام .((عارفی را دیدند با ممشعل وجام اب به دست. پرسیدندکجا میروی؟
گفت میروم با این آتش بهشت را بسوزانم وبا این آب.جهنم را خاموشکنم. تا مردم خدا را به خاطر عشق بپرستند.نه به خاطر لذت بهشت و ترس از جهنم )) امیدوارم جوابتون رو گرفته باشید

دخمل خانوم00

ساعت18:30---20 بهمن 1392

من حرفی واسه گفتن ندارم

arezoo

ساعت9:59---11 بهمن 1392

[وب سایت]

عاشـــق که میشوی
همه چیز بی علّتـــــــ میشود …
و تـــمام دنــــیا علّتـــــــــ میشود
تا عشــــــق را از تـــــــــو بگیرد
وبت عااالیه..
خوش حال میشم ب وب متم سر بزنی

محل راز یا همون وحید

ساعت17:30---6 بهمن 1392

افررررررررررررررررررررین
خیلی باحالی
دمت گرم

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: